امسال عید اصلا بهم حال نمیده. شورو شوقی ندارم. چرا یه ذره دارم اونم به خاطر اینه که اول عید با بابا سالو تحویل میکنیم.دلم تنگه تنگه براش. به قول بعضیا که باباها خیلی بیوفان.
خدا رحمتشون کنه.
همیشه این روزایی که بهم گذشت و مرور میکنم واقعا کسی برا همدردی نبود. همه یه جورایی جا زدن. چرا بچه های خوابگاه تا حدودی یاری کردن. تمام دلخوشیام اینجا تموم شد مامانو راضی میکنم هر طور هست از این شهر بریم دیگه اصلا بهم نمیچسبه حال نمیکنم با آدماش.
دیروز عرفان زنگ زد نتونستم جوابشو ندم. من که مثل اون نیستم هر کی یه شخصیتی داره. ما از اون آدماش نیستیم به کسی بی احترامی کنیم با احترام جواب میدیم.ما مثل اونا نیستیم با یکی بودیم اگه تمومم شد رابطمون باهاش اونو تو لیست سیاه تلفتمون نمیبریم.
چقدر کوچیکم کرده . زنگ زدم تبریک بگم اما نمیدونستم .........وای سعیده تو چقدر بد بختی دختر.چقدر ساده ای.خدایی بالا سر ما هست. ما واقعا اونو درک نمیکنیم. همه چیمون از اونه اونوقت واسه هم قیافه میگیریم اگه ما یه کم از دارایهای خدارو داشتیم چه کار میکردیم؟؟؟؟؟؟ اونوقت فکر کنم همه رو از زمین محو میکردیم .
میگم واقعا اونایی که بدی میکنن دل آدمو میشکنن خدا چقدر دوستشون داره نه؟؟؟؟؟؟
امروز تموم خاطراتمو با عرفان مرور کردم بعضیاشون خوب بعضیاشونم بد بود. روزی که رفتیم رستورانو یادم نمیره مجبور شدیم پول خورد بذاریم و در ریم یا خاطره بد که گواهینامه گرفتمو از دماغم در آورد.
فردا نه امروز داریم میریم پیش بابا مراسم دارن اونجا تا 2روز اولو اونجا هستیم. راستی یادم رفت بگم که جواب آزمایشا خوب بود فقط یه مشکل بود باید ام ار آی میکردم نکردم دکتر خودمم نبود بهش بگم.ولی خدارو شکر خوب بود همه چی.
نظرات شما عزیزان:
|