نیستی که ببینی که چگونه نیمه ای از جانم را در سکوتی مبهم و بی صدا میشکنم .
صدای شکستن غریبانه ام را هیچ گوش زمانی نخواهد شنید.روزی غریبانه از اینجا کوچ خواهم کرد.در شبی که نه نور ماهی باشد ونه چراغ راهی روشن.
میروم وصدای پاهایم را فقط برگهای پاییزی خواهند شنید.
میروم و غربت و تنهایم را از کوچه های قلبم به کوچه های قلبت منتقل خواهم کرد.
میخواهم باورم داشته باشی فقط برای لحظه ای.
میخواهم باور کنی که من خسته ترین پرستویی بودم که کوچش را با شروع فصل خزان آغاز نکرد.
رفتن پرستو از جایی که باورش دارند سخت است من ماندم تا باورم کنی.
اندوه خستگیهای راه تنم را زخمی کرده.
سفر کردم تا کعبه دلت. محرم شدم و آماده مناسکی مقدس.
سفر کردم تا بدانی صحبت از عشق کافی نیست. باید عاشق واقعی بود.
در راه عشق باید قدمهای محکم برداشت تا در میانه راه زمین نخوری.
عشقت را بی مهر یافتم و سفرم را از کعبه دلت به کعبه دلم آغاز کردم .هزاران شب این سفر را کردم.
راز و نیاز دل را عاشقانه با خالق دل خواهم کرد . دیگر دل عاشق هیچ کعبه ای به غیر کعبه دل نیست که خدایش بنا کرده.
همه این مطالب تقدیم تموم اونایی که کسی غشقشونو باور نداره و معشوقشون میره و جاشون میذاره.
برای شروع تازه باید هر آنچه را که بدان خوبی کرده ایم واگذاریم این قانون طبیعت است همانند جذر و مد.