نزدیک به یک ماه میشه که با محمد عرفان یه جورایی جدا شدم . روزای خیلی سختی رو دارم کسی که یه روز همه چیزو همه کسم بود منو احساسمو نادیده گرفت و خیلی راحت پشت پا به همه چی زد و رفت اونم تو شرایطی که واقعا بهش نیاز داشتم تنها بودم که باهاش حرفای دلمو بزنم .شرایط خیلی سختیه برام.

چند روز پیش بهم زنگ زد خوشحال بود ندونست یکی ائنور خط با چشمای اشک آلود داره جوابشومیده.

دیشب خواهرزاده سومم به دنیا اومد یه پسر کاکل سری خوشگل سفید. 3تا خواهر زاده پسر حالا این سه تا چه جوری با هم کنار میان؟؟؟؟؟؟؟؟

تولدت مبارک محمد جان.

ما خدا را گم میکنیم ....... در حالی که او در کنار نفسهای ما جریان دارد.

خدا اغلب در شادیهای ما سهیم نیست. تا به حال چند بار از خوشیهایت را آرام و بی بهانه به او گفته ای؟؟؟؟؟؟؟؟

تا به حال به او گفته ای که چقدر خوشبختی؟؟؟؟ که چقدر همه چیز خوب است؟؟؟؟؟؟ که چه خوب که او هست؟؟؟

خدا همراه همیشگی سختیها و خستگیهای ماست.

زمانی خسته و درمانده به طرفش میرویم خیال میکنیم تنها زمانی که به خواسته خود برسیم او ما را دیده و حس کرده اما گاهی بی پاسخ گذاشتن برخی از خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه او به ماست.

خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد به عشق ایمان دارم حتی اگر آنرا حس نکنم به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد.

دیروز این مطلب تو وبلاگم ثبت شد بازذیذامم چک کردم اما باز امروز نبود چرا کسی میدونه چرا مطالبم میپره؟احتمالا" یه جن این کارو میکنه.

بازم قصه رفتنو تنها شدن. اینه سرنوشت من.

یه هوای تازه میخوام برای نفس کشیدن.

دیگه نمیتونم کسیو دوست داشته باشم نمیتونم دل به هیچ پسری ببندم.

 تموم احساسم مرد از بس دروغ شنیدمو دل بستم و دلمو شکستن.

خسته از این همه ریا آدما. فقط سکوت کردم ولی باز باختم.

دیگه واقعا" احساسی واسم نمونده.

شاید یه روز تموم این کاراییو که سرم آوردن یه جایی سر یکی خالی کنم.

دل به کی ببندم وقتی دلداری نیست. به کی باید تکیه کنم وقتی وفاداری نیست همه یه روز پشتتو خالی میکنن از پشت راحت بهت خنجر میزنن.

این روزا زندگیم شده فقط فکر کردن به یه سری مسائلی که پیش اومد و خیلی چیزا انگاری واسم ثابت شد.

به وقتش واستون میگم.

رمز تموم چیزامو عوض کردم که دیگه کسی نتونه به اطلاعات شخصیم دسترسی پیدا کنه.اینجا میشه راحت حرف زد آدرس اینجارو به کسی نمیدم.

میخوام دیگه فقط واسه خودم زندگی کنم خودم باشمو خودم.

فقط  کنم.خدا کنه یه سری مشکلاتم حل شه بتونم به برنامه هام برسم. یه تصمیم جدیم تو زندگیم گرفتم که باید بهش عمل کنم

سلام به همه دوستان. شب عاشوراستو کسی خونه نیست نمیتونمم جایی برم هم حالم خوب نیست هم هوا کمی سرده.

مثل هر سال نیست محرم.اصلا" نفهمیدم کی اومد کی دهم شد همش درگیر بیمارستان و اینور اونور بودم.

زیاد نمیخوام بنویسم فقط از همتون میخوام واسه مریضایی که الان رو تخت بیمارستانن دعا کننین.واسه بابای منم دعا کنین.

دلتنگم اما نمیدونم چی بنویسم.