این همه منتظر شدم اما خبری ازش نشد. اینروزا دارم با خیال عشقم زندگی میکنم . خدا اون روزو نیاره که بخوام تو بغل یکی با خیال یکی دیگه باشم به خاط عشقی که میتونستم نگهش داشته باشم همیشه شاید تا آخر عمرم گریه کنم با رویای اون زندگی کنم.
تا میام با خدا قهر کنم و دیگه باهاش حرفی نزنم نمیشه خدا یه لطفی در حقم میکنه که خودم شرمنده میشم و از کرده خودم خجالت میکشم.
همیشه میگم شاید حکمتی باشه که تورو به این خواستت برسونه اما دلم نمیتونه هیچیو قبول نمیکنه.
چشمش بسه شده . فقط تمام دنیارو رسیدن به اون میدونه اما خدا چیز دیگه ای شاید براش رقم زده شاید بهتر از اونی که اون میبینه و خودش نمیخواد قبول کنه .
همیشه عاشق کور بوده.
تا چند روز دیگه تمام خاطراتمو تو اینجا چه خوب چه بد میذارم تو این شهری که همه چیمو ازم گرفت واسه همیشه میرم تا با خیال عشقم زندگی کنم.
اینکه تو بغل یکی دیگه داره میگه و میخنده دنیامو خراب کرده.زندگیمو ازم گرفنه تمام فکرو ذهنم همه چیم اون شده نمیتونم هیچ کسو جایگزین اون کنم و به اندازه اون دوست داشته باشم.
خواستم از خدا فقط اینکه کاری کنه یا من بتونم فراموشش کنم یا اونو...... نمیدونم
ای کاش زمان به عقب برمیگشت و میتونستم تموم فرصتای از دست رفته رو جبران کنم . این روزا حسرت نخورم.
با تموم وجودم دوستش دارم.
|